نویسنده: کنت نوولس روتون
مترجم: ابوالقاسم اسماعیل پور



 

روش ساختارگرایان در تحلیل اسطوره برآمده از تمایزی است که فردینان دوسوسور در دوره ی زبانشناسی عمومی میان دو دیدگاه در زمانی و همزمانی در مطالعه ی زبان قائل شده است. از این دو، دیدگاه در زمانی یا تاریخی بسی آشناتر است و حاکی از آن است که هر لحظه ای در زمان را می توان به عناصر سازه ای تقطیع کرد و هر یک تنها در شرایط پیشینه ی منحصر به فرد خود کاملاً قابل درک است. زمان گویی شبیه کابل تلفنی است، یعنی مجموعه ای از سیمهای همراه هم که هر یک جداگانه به نقطه ای در گذشته ای دور وصل شده است. از سوی دیگر، دیدگاه همزمانی تاریخچه ی خصوصی عناصر منفرد را نادیده می گیرد و در عوض، بر رابطه ی میان آن عناصر در لحظه ای خاص تکیه می کند. به جا4ی کندن تک تک سیمها از کابل تلفنِ «زمان»، مقطعی از آن را می برند و الگوی پایانه ها را در سطح مقطع بازرسی می کنند. بنا به گفته ی سوسور، دیدگاه همزمانی همچون بازی شطرنج است که هر لحظه اگر سر برسید، می توانید کاملاً موقعیت بازی را تشخیص دهید. لازم نیست بدانید که پیش از آمدن شما تک تک مهره ها در کجا قرار داشتند، زیرا مهم آن است که آنها در این لحظه، چه رابطه ای با یکدیگر دارند.
اگر از دریچه ی همزمانی بنگریم، هیچ عنصر منفرد زبانی به تنهایی وجود ندارد، چه هویتی به واسطه ی مجموعه ای از عناصر پیرامونش بازشناخته می شود و هویتش را از طریق تقابل با عناصر مجاور به دست می آورد. تعریف جدید واج شناسی به شیوه ای که سوسور ارائه کرده بود، راه را برای بررسیِ در زمانیِ آواشناسی و تمییز آن از بررسی همزمانی واج شناسی هموار کرد. کِنِت پایک با توجه به این تمایز میان آواشناسی و واج شناسی توانست نظام رده بندی همه ی زمینه های پژوهشی مبتنی بر تفاوتهای اساسی میان دیدگاههای آوایی (یا در زمانی) و واجی (یا همزمانی) را پیشنهاد کند. امروز نتیجه ی آشکارش را همه جا می بینیم. اهمیت وضع در زمانی «واحدهای اندیشه» در تاریخ در زمانی اندیشه ها را که نخستین بار آرتور لاوجوی ارائه کرد، اکنون در کتاب باستان شناسی دانش میشل فوکو، که مبتنی بر شناسایی «واحدهای شناخت» همزمانی است، به بحث گذاشته شده است. اَلن دوند به متخصصان فرهنگ عامه پند می دهد که درپس بن مایه های در زمانی یا تاریخی در جستجوی «واحدهای بن مایه ای» همزمانی باشند؛ اوژن دُرفمان در سرود پهلوانی رولان و منظومه ی ال سید به جست و جوی «روایه ها» (واحد روایتی) است و کلود لوی استروس در اساطیر سرخپوستان امریکای جنوبی به دنبال «واحد اسطوره ای» است.
دیدگاههای غیر ساختارگرا در مورد اسطوره های عهد عتیق اغلب تطبیقی اند و مستلزم تجزیه ی (مثلاً) سِفر پیدایش به واحدهای در زمانی است که همتای هر یک را در همه ی فرهنگها می توان یافت. پژوهندگانی که داستان باغ عدن را گونه ی عبریِ بهشت زمینی می خوانند، در جستجوی روایات همسان کافی است تا نگاهی گذرا به پژوهشهای افراد دیگری بیندازند که گزارش سفر پیدایش درباره ی آفرینش را به عنوان یکی از گزارشهای جامع درباره ی پیدایش کیهان بررسی کرده اند. به هر حال، ساختارگرا اصرار دارد که با اسطوره ی آفرینش و اسطوره عدن به عنوان واحدهایی همزمانی از کلیتی که به عنوان سفر پیدایش می شناسیم برخورد کند و هدفش شناسایی مشابه سِفر پیدایش به عنوان یک کلیت است نه اینکه بخواهد برای اجزاء منفرد آن مشابه هایی جمع کند و مجموعه ی در زمانی نامتجانس عظیمی چون کتاب شاخه ی زرین فراهم آورد. لوی استروس هشدار می دهد «واحدهای تشکیل دهنده ی راستین یک اسطوره، رابطه هایی مجزا نیستند بلکه مجموعه هایی از این رابطه هستند، و این رابطه ها را تنها به صورت مجموعه می توان به کار گرفت و به گونه ای با هم آمیخت که افاده ی معنی کنند». مهم نیست که عناصر سازنده ای سفر پیدایش در نزد پژوهندگان متون کهن تا چه اندازه اختیاری و ابداعی است (چنین ملاحظاتی لوی استروس را بیش از ادموند لیچ منع می کنند)، متن فعلی سفر پیدایش یک کل ساختاری است؛ و معنی مفروض این کلیت ممکن است در نزد کسانی که عادت کرده اند معانی را از بخشهای گزیده در زمانی استخراج کنند نه از کلیت ساخته پرداخته ی همزمانی، شگفت انگیر باشد. بنابراین، وقتی لیچ به شیوه ای متفاوت با لوی استروس به سِفر پیدایش می نگرد، نشان می دهد که چگونه می توان آن را به مجموعه هایی از تقابلهای دوگانه تجزیه کرد به نحوی که هر یک مقوله ی میانجیگرانه ی خود را داشته باشد؛ چونانکه آسمان میانجی آبهای گنبد آسمان و آبهای زمینی، و حوا در مقام همیارِ آدم، میانجی انسان و حیوان است(1). ساختارگرا با تجزیه ی محتوای داستانهای جداگانه به منظور آشکار کردن استخوان بندی این نظام، ممکن است کشف کند که این واحدهای اسطوره ای با ایجاد امکانات تفسیری، از کارکرد توصیفی خود فراتر می روند، امکاناتی که خوانندگانی که بیشتر بر زنجیره و توالی روایی تأکید می ورزند بدان دسترسی ندارند. آیا مار در سِفر پیدایش، بدان گونه که مفسران زن گریزِ کتاب مقدس مدتها اعتقاد داشتند، مادینه بوده، یا به تعبیر فروید، نرینه بوده است؟ ظاهراً نه این و نه آن. زیرا اگر مار میانجیِ آدم و حوا بوده باشد، چنانکه لیچ معتقد است، این احتمال هست که دو جنسی باشد؛ متأسفانه کتاب مقدس در این باره سکوت کرده است.
تحلیل لیچ از اسطوره های عبری و یونانی به ویژه از این نظر تهورآمیز است که گمانی گسترده (اساساً منبعث از نظریات پُل ریکور) وجود دارد مبنی بر این که ساختارگرا از بررسی اسطوره های توتمی قبایل نخستین، نسبت به اسطوره های «متمدنانه»تر اقوام سامی و هلنی (یونانی) نتایج بهتری به دست می آورد. سخن لوی استروس، آنجا که قصه ی اسدیوال سرخپوستان امریکا را تحلیل می کند، چنان موجه و پذیرفتنی است که جای افسوس دارد که چرا یکی از کارهای ضعیف تر او یعنی اسطوره ی ادیپ که به عنوان پرسشی درباره ی تبار فرضی انسان تفسیر شده- به نحو بسیار بارزی همچون نمونه ای درسی از روشهای ساختارگرایان نمایانده می شود. نویسنده ی کلاسیک و دلسوزی چون کِرک با خواندن این تحلیل نگران می شود و درک علت آن آسان است، زیرا پاره ای از شواهد خام مشخصاً پردازش داده شده است. برابرسازی «کشتن اژدها به دست کادموس» با «قتل ابوالهول به دست اُدیپ» باعث می شود که لیچ معترضانه بگوید که «ابوالهول دست به خودکشی زده است. در حالی که لیچ در جای دیگری می گوید که اُرفه اوریدیسه را به واسطه ی موسیقی، از دوزخ نجات می دهد، اما به دلیل سکوت، او را از دست می دهد، معلوم نیست چرا نمی پذیرد که اُرفه از آن رو همسرش را از دست می دهد که تابوی ممنوعیت نگاه انداختن به پشت سر تا زمان ترک دوزخ را زیر پا گذاشت. شگفت آور نیست که اسطوره ی اُرفه اگر اینچنین ساخته شده باشد، در نزد لیچ «سرشار از برابر نهادهای دوگانه است». از سوی دیگر، کِرک شیفته ی چنین روشهایی است، اما از محدودیتهای آن گله مند است. او در مقام تجدید نظرطلبی معترف، گاهی به شیوه ای خلاف لوی استروس عمل می کند؛ نخست «میانه» را مشخص می کند آنگاه به قطبهایی می نگرد که در طرفین میانه قرار دارند. جانوران ترکیبی مانند سانتورها(2) یا ساتیرها(3) بی شک به عنوان نقش واسطه ی میان دو باشنده ی مختلف عمل می کنند؛ این در مورد پاندورا(4) نیز، که هزیود «زیبای شرور»ش خوانده است صادق است. کرک در اینجا و آنجا، مثلاً در داستان سیکلوپها(5) قادر است از دریچه ی تار بازپرداختهای ویراستاری تقابل آشکار لوی استروسیِ میان طبیعت و فرهنگ را تشخیص دهد.
چرخه ی تأویلی (هرمنوتیکی) تحلیل ساختارگرایان تا حدودی نگران کننده است چرا که به نظر می رسد پیامهایی ضمنی که لوی استروس در اساطیر یافته است، ظاهراً بر اساس فرضیه ی دوگانگی پایه ریزی شده که او آن را به اسطوره ها القا کرده تا آنها را بتواند توضیح دهد. می نویسد، «هدف یک اسطوره عبارت است از فراهم کردن نمونه ای منطقی که بتواند بر یک تناقض فایق آید»، شاید به همان شیوه که بهشت گمشده سعی دارد سرنوشت مقدر را با اراده ی آزاد آشتی دهد. با وجود این، اگر با این فرض رهسپار شویم که اسطوره ها می خواهند میانجی تناقضات موجود در تجزیه ی آدمیان باشند، به ناگزیر خود را در حال مقوله بندی کردن داده های اساطیری در قالب گزاره، پادگزاره و سازش می یابیم؛ مثلاً باکِرِگی، مادری و مادران باکره؛ نر، ماده و دو جنسی. منطق اسطوره شناسی لوی استروس اساساً عبارت است از قاعده سه گانه هِگِل وار: تِز، آنتی تز، و سَنتر؛ در حالی که لیچ می تواند متقاعدمان سازد که «تناقضات دوگانه جزو ذاتیِ فرایند اندیشه ی انسان اند»؛ تازه باید ثابت کرد که این تناقضات همان قدر ویژه ی فرایندهای اندیشه ی غیر اروپاییان است که اروپاییان.
جای شگفتی است که لوی استروس در بررسی غزل «گربه ها» از بودلر، با رومن یاکوبسن همکاری داشت، چه او پیشتر، میان شعر ترجمه ناپذیر و اسطوره ی ترجمه پذیر سخت تمایز قائل شده بود. اما در اینجا با بودلر و شعری روبرو شد که به راستی تحلیل ساختارگرا می طلبید، با تقابلی دوگانه در همان مصراع اول میان عُشاق پرحرارت و پژوهندگان ریاضت کش (این را در مورد ییتس نیز می بینیم که گفته جوانانی که در رختخوابشان می غلتند، کلاً برخلاف پژوهندگانی هستند که قلم می فرسایند) و گریه ی ابوالهول مانند ناگزیر نقش میانجی را در این تقابل اضداد ایفا می کند. لوی استروس و یاکوبسن سخت تشویق شدند و بارها و بارها این شعر را تجزیه و سپس دوباره ترکیب کردند و بخشهای آن را با نظمهای گوناگونی مرتب کرده اند. تفاوت خوانش آنها از بودلر با ما در اثبات نبوغ آمیز (و به گفته ی ریفاتر فوق نبوغ آمیز) این نکته است که کلان ساختار آشکار شعر مزبور به طور ناخودآگاه در خرده ساختار قافیه بندی، نحو، جنس دستوری و غیره بارها تکرار شده است. بنا به نظر لوی استروس، بعد «اسطوره ای» یک شعر بدین گونه است؛ زیرا «کارکردِ تکرار عبارت است از آشکار کردن ساختار اسطوره». اما، این بار تحلیل همزمانی شگفتی به بار نمی آورد. یاکوبسن و لوی استروس تنها چیزی را به ما می گویند که پیشتر می دانسته ایم، اما آن را با جزئیات بیشتر از آنچه حدس می زدیم یا واقعاً بدان نیازمندایم، بیان می کنند. اگر بودلر در غزل خود به راستی به طور ناخودآگاه مجموعه ای از خرده ساختارهایی را می آفریند که ما خوانندگان به همان اندازه از آن ناآگاه ایم، پس چگونه می توان به وجود آنها پی برد؟ ساختارگرایی امتیاز توجیه تحلیلی ناب اسطوره ای را از آن خود کرده است که با نگرشهای دیگری که در اینجا مورد بحث قرارگرفته اند، این تفاوت را دارد که برای نویسنده ی فعال که شیفتگی همیشگی او به اسطوره شناسی موضوع سخن ما است، هیچ بعد تازه ای را نگشوده است.

پی نوشت ها :

1- در سفر پیدایش می خوانیم: «و خداوند خدا گفت خوب نیست که آدم تنها باشد، پس برایش معاونی موافق وی بسازم. و خداوند خدا هر حیوان صحرا و هر پرنده ی آسمان را از زمین سرشت و نزد آدم آورد....». ر.ک. کتاب مقدس، ترجمه ی فارسی، 1978، ص 3. - م.
2- موجوداتی نیمه انسانی، نیمه حیوانی در اساطیر یونان. - م.
3- موجودات اساطیری نیمه انسانی که نیمه ی دیگرشان همانند بُز است. - م.
4- در اساطیر یونان، نام نخستین زنی است که برای پادافره انسان، در پی آتش ربایی پرومته، بدو بخشیده شد. پاندورا جعبه ای داشت که به مجرد آنکه درش را باز کرد، انواع بیماریها و بدبختیها به انسان روی کرد. - م.
5- دیوهای توفان، تندر، برق و آذرخش در اساطیر یونان. - م.

منبع مقاله :
روتون، کنت نوولس؛ (1378)، اسطوره، ترجمه: ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: نشر مرکز، چاپ چهارم